«به یاد شادی»
نسیم میوزید
گل میرقصید و
بلبل آواز میخواند
پرنده روی شاخه، جیکجیک میکرد
خورشید زرد طلایی روی ابر سپید لم دادهبود
از آن بالای آبی، زمین سبز را چشمنوازی میکرد
روی گلهای باغ، پروانههای رنگارنگ
رقص شادی سر دادهبودند
و شراب گل سرخ، سر میکشیدند
پروانه به آهنگ بلبل، گل را بوسه میداد
و باغ آرزوی خاک را برآوردهمیکرد
در این میان
شادی میان باغ گل، مست و شادمان میدوید
با پروانه دوشادوش میرقصید
و روی گلها، میغلتید
شادی، شادی باغ را مستانه دوست داشت
و دوستان باغ را دیوانه!
به دنبال باغی بزرگتر و پروانههایی، مستتر
از کوچه باغ گل دور شد و دورتر!
شب شد و تاریک بیمهتاب، بر دشت چیره گشت
شادی به تنهایی، دالان هولناک سیاهی را پیش گرفت
دست از دست پروانه رها کرد و
پای از باغ گل، بیرون نهاد!
در بیابان سرد و تاریک شب، میان زوزهی گرگها، گم شد و
صدای کلاغ را دنبال کرد
همپر کرکس شد
میان خارها، لانه ساخت و
از خرابهها، دانه برچید
شادی، در آغوش سرد وحشی آزادی تاریک،
میان پرندههای بیپر، پرپر شد
محو شد و در تاریکی طولانی تنهایی
صدای نور را نشنید
نرمی نسیم را نچشید
در آغوش توفان، خوابید
به گردباد تند خشن پیوست
به شب، سجده کرد و به روز پشت!
شادی را به دست باد سپردند و در آغوش خاک!
و ماند بر چشمها، این آرزو
که ای کاش
از پنجرهی شکستهی خانه اش
دستی، پر شکستهاش را میگرفت
کاش قلبی برای ساقه نازک عمرش، میتپید!
کاش یکنفر، در آغوش دلش،
شادی را بغل میکرد
کاش
یکنفر برای شادی، شادی، روشنی میآورد
یکنفر که او را به سینهی خاک، نمیسپرد
یکنفر از جنس خوبیها
از رنگ مهر
یک نفر با قلب دوست، با عشق مادر
یک نفر از رنگ بابا،
یک نفر با مهر خواهر
یک معلم،
یک برادر
کاش شادی، پیش ما بود!
کاش این ای کاشها، در خاک بود!
«به یاد دخترم شادی»